شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس در ادامه نوشته های قبلی ام در (a2sts.blogfa.com) تمرین فکر کردن و نوشتن هست.امید هست که بتوانم در این زمینه به کمک مخاطبان عزیز موفق باشم.
با تشکر
سامان تقوی سوق

آنچه می دانم که باید بدانم از استبداد

سامان تقوی سوق | پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۸۹، ۰۱:۱۲ ق.ظ

شب های بیماری پدرم بهانه ای شده بود که بزرگای فامیلمان همه کنار هم بشینیم عمویم می نشست از برادرم می گفت و مادرم به دنبال ایشان از سختی های انتظارش می گفت. مادرم می گفت که با تمام دردها اما چون می دانست پسرش برای از بین بردن استبداد و نه بدست آوردن چیز دیگری فعالیت دارد هرگز به او معترض نشدم و اما گاها شب های زندان دلتنگ و مضطرب می شدم.

عمویم چنین می گفت که برادرم همراه تیمش اولین شعار "مرگ بر استبداد" را بر دیوارهای شهر نگاشتند که تا قبل از آن در استان هرگز چنین نشده بود. فعالیت های برادرم طوری شده بود که او بر پدرم تاثیر گذاشته بود و پدرم نیز با تیم برادرم همراه شده بود.

امیر (برادرم) همیشه متنفر بود از استبداد چه در مدیریت خانه و چه در مدیریت کشور و اصلا برایش فرقی نداشت مستبد کیست یا اینکه مردم چه تصویری از او در ذهن دارند (البته تمام اندیشه هایی که در این مطلب به برادرم نسبت می دهم مربوط به تفکر کل رفقایش هست) او متنفر بود از بت پرستی و اما تعریف از بت محدود به مجسمه و تندیس ها نمی شد او نمی خواست کسی بالا بشیند به هر

بهانه ای بیشترین نفوذ را داشته باشد کسی که هرگز منتخب مردم نبوده و گاها سیستم نظارتی که خود بر آن نظارت می کرد برای نظارت بر خود می ساخت. امیر می خواست نخست وزیرش را مردم انتخاب کنند واضح تر بگوییم نمی خواست که انتخابات یک چیز ظاهری باشد و این تفکر در مردم باشد که هرگز نمی توانند برای خود تصمیم بگیرند و همه چیز از پیش تعیین شده است. او نمی خواست خط قرمز ها بر حول شخص واحد یا مواظب بودن برای زیر سوال نبردن ایدئولوژی باشد او معتقد بود ایدئولوژی ها برای خدمت به انسان آمده اند و هرگز نباید خون افراد را برای حفظ آنها بریزیم و این جمله ای بود که همیشه به برادر کوچکتر خود می گفت "آنچه مسلم است این است که یک مکتب آرمانی هرگز نمی تواند مکتبی باشد که صلاح مردم را بر صلاح بقاء خود ترجیح دهد".  امیر نمی خواست تعداد انگشت شماری برای کشور تصمیم بگیرند بلکه می خواست جامعه ایران برای خود تصمیم بگیرد.

امیر مسلمان بود ولی هرگز نمی خواست به زور کسی را به اسلام گرایش بدهد و یا اینکه هرگز چهره ی خشنی از اسلام نشان نمی داد که عده ای را از آن براند. او معتقد بود تمامی اندیشه ها باید جایی برای سخن راندن داشته باشند و همین طور نقادان هر تفکر هم باید به همان نسبت از یک رسانه ملی (اگر وجود داشته باشد) بهره مند شوند، نه طوری باشد که رسانه ی ملی به پایگاه تبلیغاتی یک طیف خاص تبدیل شود.

امیر مبارزه کرد نوشت مرگ بر دیکتاتور اعلامیه پخش کرد این در حالی بود در این راه مدیر مدرسه شان هم همراهشان بود و این طور نبود که مسئولین بخواهند برای حفظ یا ارتقاع موقعیت خود دست به چاپلوسی بزنند هر چند مواردی هم پیدا می شد که چنین باشند ولی خوب خوشبختانه سیستم حاکم چندان دقتی روی این موضوع نمی کرد که حتما باید مسئولین از موافقین خود باشند.

همیشه افرادی پیدا می شوند که یا به علت نادانی و ناخواسته یا به علت سود جویی بر وفق مراد سیستم استبدادی فعالیت می کنند و به نوعی می شوند ستون پنجم رژیم در میان مردم نفوذ می کنند و این مورد همیشه سنگی بود جلوی پای مبارزان آزادی، برادرم در ادامه مبارزات سیاسی خود به پخش اعلامیه ها و آگاهی بخشی می پرداخت و نه اینکه غافل بود از ستون پنجم ها بلکه معتقد بود آزادی بی هزینه نیست و تقیه هم حد و مرزی دارد و نمی شود این ابزار مبارزه دین اسلام را بهانه ای قرار داد که همواره از فعالیت بایستیم اگر گاها امامان شیعه این روش را پیشه می ساختند برای این بود که تنها بودند در حالی که امام حسین تنها با 72 مبارز در مقابل استبداد زمان ایستاد. در حالی که استبداد زمان  عمده ی مردم را در مقابل خود دارد و نه فقط 72 نفر پس باید مبارزه کرد و برای آزادی هزینه داد.

امیر مبارزه کرد و سرانجام توسط ستون پنجم های سیستم همراه پدرم و چندین نفر از هم شهری هایمان من جمله رئیس مدرسه شان به مزدوران سیستم گزارش شدند و بازداشت شدند به گفته ی اطرافیان در طول بازداشت دلگرمی های پدر از اینکه مردم پشت ما هستند به آنها امیدواری می داد مادرم با تمام نگرانی ها در مورد وضعیت موجود خوشحال بود که می دید خانواده اش در راه مبارزه با سیستمی که پشتوانه ی مردمی اش را از دست داده بازداشت هستند.

در بازجویی ها چه گذشت، بازجوها چه می پرسیدند چه می شنیدند و چه فکر می کردند و چه شد؟ شما چی فکر کردید؟ فکر کردید می تونید اقتدار سیستم را بشکونید یا حتی به آن خدشه وارد کنید؟ چشم سفید حالا فکر براندازی سیستم رو دارید؟ و اما بازجو سخت خود را به خواب برده بود و نمی خواست بیدار شود حداقل از اینکه چشمان امیر سبز بود و نه سفید و آینده سبز مردم را می دید می توان نتیجه گرفت که بازجو سخت نمی خواست روزهای سبز و همچنین سبزتر ایرانیان را ببیند آینده ای که به سمت از بین بردن هر مستبدی در هر لباسی می روند.

سرانجام با حرکت خودجوش مردم و تجمع مردم شهرستان همگی آزاد شدند بدون اینکه بتوانند این اجازه را بدهند کوچکترین تجاوزی به حریم بازداشتی ها کنند و سرانجام در ادامه مبارزات انقلاب 57 شد و خوشبختانه امیر در سال 62 به شهادت رسید و البته بعضی از دوستانش شهید و بعضی دیگر اواخر جنگ به اتهام دوری از اندیشه ی انقلاب به نوعی گوشه گیر شدند.

و اما آرمان من هرگز این نخواهد بود که مثل امیر بشوم بلکه می خواهم بهتر از او شوم تا در راه او آینده ی سبز را سبزتر کنم.

  • سامان تقوی سوق

نظرات  (۱)

  • مــــــــهـرداد
  • ایول داداش

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">