شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس در ادامه نوشته های قبلی ام در (a2sts.blogfa.com) تمرین فکر کردن و نوشتن هست.امید هست که بتوانم در این زمینه به کمک مخاطبان عزیز موفق باشم.
با تشکر
سامان تقوی سوق

روزی معلمی از دانش آموزان خود خواست...

سامان تقوی سوق | چهارشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۰، ۰۷:۳۵ ب.ظ
روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند ..سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند. بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هر کدام از دانش آموزان پس از اتمام، برگه های خود را به معلم تحویل داده، کلاس را ترک کردند.روز شنبه معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت. روز دوشنبه، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد. شادی خاصی کلاس را فرا گرفت. معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید ” واقعا؟ ” ”من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند. ” دیگر صحبتی از آن برگه ها نشد. معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود . آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود ..دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد. و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد. او تابحال، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود. پسر کشته شده، جوان خوش قیافه و برازنده ای به نظر می رسید. کلیسا مملو از دوستان سرباز بود. دوستانش با عبور از کنار تابوت وی، مراسم وداع را به جای آوردند. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود . به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود، به سوی او آمد و پرسید : ”آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ ”معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : ” چرا“ سرباز ادامه داد: ” مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد. ”پس از مراسم تدفین، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند. پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند. پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید، به معلم گفت:“ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد. ”او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتر یادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها و بارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش درآورد. خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت. آن کاغذها، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود. مادر مارک گفت: ” از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . ” همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت: ” من هنوز لیست خودم را دارم. اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . ” همسر چاک گفت: ” چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . ” مارلین گفت: ” من هم برای خودم را دارم. توی دفتر خاطراتم گذاشته ام. ” سپس ویکی، کیفش را از ساک بیرون کشید و لیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت:“ این همیشه با منه . . . . من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد. ” معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده، گریه اش گرفت. او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند، گریه می کرد. سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد. بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد. اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید، به نظرشما این اولین باری خواهد بود که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر درروابط تان نکردید؟ هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند، بهتر و راحت تر خواهد بود. به یاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید. دوست خوبم امیدوارم همیشه خوبیهای من رو به یاد داشته باشی و بدی هایم را ببخشی و از یاد ببری ... صمیمانه برای تو آرزوی موفقیت و شادکامی دارم
  • سامان تقوی سوق

نظرات  (۳)

سامی جان باز مثل همیشه عالی بود...از اینکه هنوز تو دنیا آدمایی مل شما هستن احساس آرامش می کنم...داستان مرا ییاد دوستام اندختم روزهایی که لواشک میگذاشتیم توی بسکویت تینا به شکل قنادی میخوردیم و پفک میذاشتیم توی نون..یادش بخیر همه بی وفا شدن ...شما میگین یاد همون قنادی ها نمی افتن..
"ّبه جای تاج گلی که بر سر قبرم میآورید یک شاخه آن را اکنون که زنده هستم به من هدیه دهید"
شکسپیر
وبلاگتون خیلی عالیه، لطفا با ورودتان ما را سرافراز کنید:
جدیدترین فیلمها و سریال های 2010 و 2011
فیلم و سریال و مستند خارجی با بهترین کیفیت Divx , HD , FULL HD با
نازلترین قیمت و بدون سانسور در سایت""شب فیلم""

www.shabfilm.net

نامهای آینده شب فیلم:
www.shabfilm1.net
www.shabfilm2.com

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">