شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس در ادامه نوشته های قبلی ام در (a2sts.blogfa.com) تمرین فکر کردن و نوشتن هست.امید هست که بتوانم در این زمینه به کمک مخاطبان عزیز موفق باشم.
با تشکر
سامان تقوی سوق

به مناسبت ده اردیبهشت (سالگرد شهادت امیر (برادرم) )

سامان تقوی سوق | جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۵۳ ب.ظ

از افسانه سرایی خوشم نمیآید، نمی خواهم بگویم که او بهترین زمانش بود و نمیخاهم بگویم بدون اشتباه بود. اتفاقا میخواهم بگویم، افرادی شبیه شهدا، همیشه وجود دارند، شهدای که مثل شهدا ستوده نمیشوند ولی کارهایی به مراتب بزرگتر از کارهای شهدا میکنند! اول از هر چیزمثل پارسال، کوتاه از امیر میگویم و بعد از آن شاید(!!) مناسب این روزهای ایران و دانشگاه هایش (بخصوص دانشگاه یاسوج) و فعالین اجتماعیش! میگویم.

مرحوم، که متولد 42 بوده است، زیاد از سن و سالش نمیگذشت به همراه دوستان در شهرمان (سوق) شروع به فعالیت های ضد جکومتی (یا به قول امروزی ها، فعالیت سیاسی) کرده بود و ماحصل فعالیتشان، تنویر اولین شعار مرگ بر شاه، بر دیوارهای شهر می بوده و در همین راستای اعتراضات خود علیه دستگاه شاه مخلوع، بسیج مردم شهر برای سد راه (گردنه ی مجاهدین در سوق) بر استاندار وقت، برای نشان دادن اعتراض خود به سیاست های رژیم شاه بوده هست.

انقلاب که شد و جنگ که آمد، امیر که هنوز نوجوانی 16-17 ساله بود، وارد جبهه های نبرد علیه رژیم صدام شد و در حالی آخرینبار که رفت، به امید برگشت و نامزد کردن، رفته بود، ولی رفت و اینبار پدر (مرحوم) برای برگداندنش، می رود و جنازه اش را به آغوش میکشد و اینگونه رسالت امیر در این دنیا، خیلی زودتر از معمول در سن 19 سالگی به پایان میرسد!

هر چند در وضعیتی هستیم که سیاست، واژه ای عجین شده با کثافت و دروغ، برایمان شده است، تا جایی که اگر به کسی چنین بگوییم که؛ "آدم با سیاستی می باشد!" انگار که بگوییم فردی هست که با حیله و مکر میتواند کار خود را پیش ببرد، ولی نه اینکه بخواهم از جایگاه برادر امیر، بلکه از جایگاه کسی که شنیده هایی از او در بساط دارم، بگویم؛ امیر با سن کم خود که وارد فعالیت های سیاسی (یا بهتر بگویم، اجتماعی) شده بود، معصومیت سن کم خود را از دست نداده بود و خوب میدانست از این فعالیت ها چه می خواهد، یا حداقل می دانست که از این فعالیت ها چه میخواهد و قرار است چه چیزهایی را به سایرین انتقال دهد یا اینکه از چه مسیری احقاق حقوق مردمش را پی بگیرد. امیر با تمام خصایص متعالی اش، مثل هر کدام از ما، ایراداتی داشت که البته شاید توجیه پذیر بودند و از نظر من ایراد بودند، اینکه اتفاق افتاده بود که خواهر برادرامو، کتک زده باشد و باز در این میان، باز با سن کم اش، پختگی که در برخوردهای اینچینی داشت این بود که تصمیم میگرفت عصبانی بشود و صدایش را بالا ببرد و یا برخورد فیزیکی داشته باشد و بعد صدایش را بالا میبرد نه اینکه اول عصبی میشد و بعد به آثار برخورد خود فکر کند، مثلا اینگونه بود که من الان اگر صدایم را بالا ببرم، واحد(برادر بزرگم پس از مرحوم امیر) متوجه فلان موضوع میشود و فلان اثر را رویش میگذارد، پس باید الان عصبانی بشوم یا نه!

امروزه دوستانی هستند که مثل امیر نسبت به امور اجتماعی خود احساس مسئولیت میکنند و دنیاشان فقط محدود به حساب کتاب مطلقا شخصی شان نمی شود که من آمده ام دانشگاه، استخدام فلان اداره شده ام، درگیر فلان برنامه ی اقتصادی شده ام و... پس بدون توجه ای به اطرافم که چه تخلفات و نابه سامانی هایی رخ میدهد و سرم در لاک خودم باشد و پیش بروم! چه اهمیتی دارد خانواده ی من (جامعه ی انسانی من) در حال رشد به سمت دروغ و ریا هست؟ نمازم را که می خوانم، کلی منت دارم سر خدا!!! هستند کسانی که خیلی راحت از آنچه منفعت شخصی خوانده می شود، میگذرند و در جهت رشد اجتماعاشان و مردمشان پیش می روند، بی هیچ تفکیک قومیتی و ملیتی، سعی میکنند بشریت را رشد دهند به سمت آرمان شهر و مدینه ی فاضله ی مقصود... در این میانه عده ای هم هستند که هر چند شاید در کلام چنین منزلگاهی را انتخاب می کنند، ولیک بنظر می رسد اینان اول می بایست خود را شایسته ی این عنوان کنند و  خود را مجرد از هر دو جهان، وارسته از بسیاری نیازهای کلیشه ای کنند و بعد نشسته بر پشت سکان هدایت و یا منادی حق و عدالت، پیش بروند.

خوب که سیره ی شهدا و بزرگان، نگاه میکنیم، کسانی که به راحتی (یا به سختی، فرقی نمیکند)، از جان خود میگذرند، خیلی راحت این پیام را به ما می رساند که اینان از همه چیز آزاد بودند و کسی که از جان خود میگذرد، خیلی سخت نیست که این پیام را از اون دریافت کنیم که بزرگ شدن در نظر باقی برایش اینقدر موضوعیت ندارد که بخواهد برای بالا بردن و متجلی کردن اسم خودش دست به تخریب دیگری بزند و این افراد خوب به ما یاد میدهند که کسی که میخواهد، یا ایهاالذین آمنو را فریاد کند، نمیتواند به این فکر کند که فلانی آرزو دارد با من حرف بزند و فلانی را من بزرگش کردم و ... بی شک این سخنان از سوی طفلان معرفت هم چندش آور است.

متاسفانه بعد از سال ها که عنوان فعال دانشجویی (اجتماعی)، از سوی عده ای بر بنده و دوستانم اطلاق شد، حال خوب که به همه چیز مینگرم، میبینم هیچ کدام از دسته ها و تشکل ها نمیتوانند دعوی مناسبی برای ارشاد و یا بالغان اجتماعی داشته باشند!

نمی خواهم از این منظر سخن برانم که بنده خود شهیدی وارسته و مجرد از بسیاری عقده های ناصواب هستم، به هر حال هر کس که نداند، خود بر این مسئله واقف هستم که چگونه فردی هستم و می توانم بگویم که دوست دارم مثل فارغ از هر چیزی، احترام بقیه را نسبت به خودم برانگیزم ولیک میتوانم بگویم در این میان هیچ وقت سعی نکردم با تخریب رفیقی، نارفیقی و... خودم را بالا بکشم.

می خواهم از روی بگویم که با نشریات و تشکل های مختلف، به شکل های مختلفی سعی کردم فعالیت داشته باشم و حداقل در مقام کلام از بنده بپذیرید که دوست داشتم برای پیش بردن و تبلیغ افکار و آنچه فکر میکردم به صلاح جامعه ام هست با اغلب بچه های فعال بحث و تبادل نظر و نشست و برخواست هایی داشته ام و هم اکنون اینگونه میتوانم بگویم که عده ای در اخلاق، متعالی و خوش بودند در قلم زدن، ناشیانه آتش بر خرمن اخلاق زدند و بی هیچ سندی با آبروی افراد بازی کردند و چندان برایشان سختی نداشت که اول اتهام بزنند و سپس اگر خیلی وجدانشان به وجد میآمد شاید رد موردش بحث میکردند که آیا فلانی واقعا فتنه گر است؟ یا فلانی طبق کدام سند، منحرف است؟ چون عده ای تصمیم گرفتند که باید آنها که از ما نیستند منحرف باشند و آن دسته فتنه گر، پس همین سخن نان، تمام سند ما برای لقب نهادن بر بقیه هست؟ پس ذات انسانی ما و بشر بودنمان که قوه تعقل را برایمان دارد، کجا نمود پیدا می کند؟

اما در جناح مخالف که خود چند دسته بودند، عده ای چنین احساس میکردند هر کاری که به هر طریقی، مخالفت ما را با شرایط موجود نشان دهد، عالی هست! هیچ اهمیتی ندارد که حداقل ظواهری نگه داشته شوند و اینکه هزینه  و سود محاسبه شود، به هیچ وجه جایگاهی ندارد و همه چیز در آرامانی ترین شکل در نظر گرفته می شود!

دسته ای که در مقام ادعا، آزاد اندیش ترین افراد بودند و برای همه، اندایشه ای قابل احترام قائلند به نحوی که هیج کس را گوسفند (با عرض پوزش برای استفاده از این لفظ، چون معمول استفاده این طیف می باشد، استفاده کردم) نمیدانند و از اینکه من در این مطلب آنان را منادی و هدایت گر جامعه خوانده ام، حداقل در ظاهر خشمگین میشوند و به این اعتقاد دارند که مردم گله نیستند که کسی نیاز با شبان (چوپان) داشته باشند! کمی با اینان که حرف بزنید، در هر جمله شان، چندین حکم ارزشی صادر میکنند و چندین پیش فرض تعیین میکنند که معلوم نیست مخاطبانشان (که معمولا افراد ترم اولی یا افرادی که تازه در حال  شکل دادن به تفکر خود هستند) چرا باید این مباحث را پیش فرض، داشته باشند! اینان همان هایی هستند که نوچه پروری (!!!) را کلید میزنند و مخالف پرو پاقرص سیستم شبان- رمه ای، هستند!

عده ای دیگر از دوستان که عارف مسلکی را برگزیدند و قلمشان هر جنبنده ای را به وجد می آورد!!! دقیق (!) میگویند، دقیق مینویسند، اما کمی که با آنها باشید، زیاد نمی خواهد دقیق باشید که متوجه بشوید که آنچه چندان تفاوتی با با افراد معمولی ندارند، افرادی قدرت طلب که دوست دارند بقیه بعنوان افراد بانفوذ و مرموز نگاهشان کنند! برای محترم شدن، آنگونه که دوست دارند، باشند، خود را نشان میدهند ولیک نمیتوانند آنگونه که دوست دارند باشند، باشند!  چون دوست دارند افرادی آزاده و بی نیاز از غیرمخلوق باشند! ولی متاسفانه تا زمانی که میخواهند عده ای را زیر سایه ی خود بزرگ کنند!  و بر نظام گروه دوم (نوچه پروری)، دامن بزنند،تا زمانی که نتوانند فارغ از برخورد بقیه، مسیر خود را پیش بروند و خود را واقعا مثل بقیه 1 فرد معمولی بدانند، خود را بالاتر از کسی ندانند، کسی را تحقیر نکنند و هر شخصیت را با تمام کاستی هایش، بعنوان 1 انسان، در نظر بگیرند و با احترام کامل که در شأن 1 انسان هست،با او برخورد کنند و این خصایص جزئی از خصایص و شخصیت واقعی و ذاتشان بشود، نمیتوانند آن گونه که دوست دارند باشند، بنظر بیایند!

قبل از انتشار این مطلب، بسیار سعی کردم آنچه فکر میکنم درست را به دوستان تلنگر بزنم ولی متاسفانه آنطور که باید کارگر واقع نشد. و همچنین از طرفی لازم است که بگویم ذکر این مباحث از سوی بنده هرگز نمیتواند این معنا را بدهد که بنده خود را کامل میدانم و یا اینکه بدون هر اشتباهی هستم و حال میخواهم اطرافیان و دوستانم را ارشاد کنم، بلکه هر کس در هر جایگاهی میتواند ایراداتی (وارد یا ناوارد) از دوستان و اطرافیانش ببیند، حال اینکه بنده لازم دیدم این مباحث را ذکر کنم، چناچه جسارت شده، از محضر همگی، بخصوص مخاطبین محترم، عذر میخواهم.در حقیقت چیزی که باعث شده که دست به نگارش این مطلب بزنم این بوده که فکر میکردم تصویر فعالیت اجتماعی، سیاسی، دانشجویی و ... در حال مخدوش شدن هست و حتی با دیدن این شرایط بنظرم آمد که سایر دوستانی که قصد فعالیت فرهنگی اجتماعی و... دارند، فارغ از اتصال به چنین دسته و گروه هایی، هر کس جداگانه به فعالیت بپردازد، بسی بهتر و آزادتر به نتیجه میرسد!

و اما از طرفی حدس میزنم بعد از نشر این مطلب بسیاری از دوستان (صمیمی) بنده، دلگیر بشوند و محتمل هست که مترود این دوستان نیز گردم، باید بگویم اگر به ابتدای این مطلب نگاه کنید، من شما را با امیر (برادر شهیدم) مقایسه کردم و میدونم شما حتما میتونید چیزی شبیه معجزه بشوید و چیزی شبیه کسی که برای اندیشه و اعتقاداتش، جان خود را میدهد و این افراد، جاوادانه برای همه محترم خواهند بود! امیدوارم که با وجود این پست، دوستان آنجایی که وارد بوده را رعایت کنند و آنجا که وارد نیست را گوشزد کنند.

در آخر اینگونه باید بگویم که در بالا همانطور که از ابتدا گفته بودم سعی کردم به مناسبت سالگرد شهادت امیر، وضعیت فعالین دانشگاه یاسوج را که میتواند نمونه ی کوچکی از کل کشور باشد و احتمال زیاد در کل کشور چنین مسئله هایی وجو دارد، را تشریح کنم و آنجا که دور از مسیر شهدا (درست) (بنظر بنده) می باشد را با توجه با تجربه ی این چند سالم، عنوان کنم.امید است که این مطلب جایی مفید به فایده قرار گیرد. 

  • سامان تقوی سوق

نظرات  (۱)

سلام
این شجاعتی که به خرج دادید قابل تحسین است. هر چند برای لبریز شدن و شهید بودن راه بسیار است...

پاسخ:
شب نویس:
تشکر از نظر لطفت.شجاعت؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">