شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس در ادامه نوشته های قبلی ام در (a2sts.blogfa.com) تمرین فکر کردن و نوشتن هست.امید هست که بتوانم در این زمینه به کمک مخاطبان عزیز موفق باشم.
با تشکر
سامان تقوی سوق

۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۹ ثبت شده است

نامه ای به یک دوست

سامان تقوی سوق | يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۱:۳۳ ق.ظ

نامه ای به یک دوست


خدا را داد من بستان از او شحنه ی(شحنه = قاضی) مجلس

که می با دیگران خوردست و با من سرگران دارد

باید قصه ای تازه آغاز کنم و نشان دهم که هنوز میتوانم عشق بورزم و باز هم برایت مینویسم از لحظه ضیافت من و دل که در آن جای تو خالی بود و باز هم برایت مینویسم از عطش دیدار تو ,از لمس غربت که واژه به واژه آن را بغض کردم.

صده ها, هزاره هاست که نشسته بر سکوی انتظار یخ بسته ام,سنگ شده ام بدل به تندیسی سیمانی شده ام .مدتهاست که زمان گم کرده بر قلب خالی این تندیس سیمانی چشم امید دوخته ام و تو را که نمیدانم کیستی و فقط میدانم مثل هیچکس نیستی ,انتظار میکشم.

بر هر ضریحی,بر هر شاخساری,بر هر قفلی,بر هر سبزه و گلی,بر هر باغ و گلستانی,بر هر خاطره و خاطره ای و بر تمامی لحظه های فرصت رو به پایانم آمدنت را دخیل بسته ام.

زندگی برای من بسیار با ارزش شده است وبسیار خوشحالم که عاشقم.زندگی وعشق من یکی است.درپیام ات گفته بودی که درمقابل من دیوار« نه!هرگز!هرگز!»قد علم کرده است.در جواب می گویم:«رفیق!من اکنون به ان دیوار مثل یک قالب یخ نگاه می کنم وان را به سینه ام می فشارم تا از گرمای  وجود تو در قلبم اب شود»

ای کودک طلایی من،مروارید من،سنگ قیمتی من،تاج سر من،همه چیز من، غسل تعمید من،تراژدی من،شهرت پس از مرگ من،اه! تو خود برتر من هستی،شایستگی من،امید من،بخشایش گناهان من وتقدس اینده ی من هستی.اه دختر عزیز اسمان، فرشته ی محافظ من،فرشته درگاه پاکی من،چقدرتو را دوست دارم.

آیا من گفتم که می توان انسان ها را در گروه هایی طبقه بندی کرد؟ خب اگر من هم گفته باشم بگذار آن را اصلاح کنم. این گفته در مورد همه انسان ها صدق نمی کند. تو را از خاطر برده بودم، نه تو را از خاطر نبرده بودم چرا که تو خود خاطر من هستی تو را انسان نمی شناختم، تو را با زیبای عالم یعنی خود فرشته ی تو یکی می دانستم. برای تو نمی توانم جایگاهی در این طبقه بندی پیدا کنم. تو را نمی توانم درک کنم. ممکن است لاف بزنم که از هر ده نفر، در شرایط خاص می توانم واکنش نه نفر را پیش بینی کنم یا اینکه از هر ده نفر از روی گفتارها و رفتارها تپش قلب نه نفر را تشخیص دهم. اما به دهمین نفر که می رسم ناامید می شوم. فهم واکنش و احساس او فراتر از توان من است. تو آن نفر دهم هستی.

می پرسی چرا وقتی به شوق می آیی به تو لبخند می زنم؟ این لبخند قابل چشم پوشی است... نه؟ بیشتر از سر حسادت لبخند می زنم. من بیست و دو سال  امیالم را سرکوب کرده ام. یاد گرفته ام به شوق نیایم و این درسی است که به سختی فراموش می شود. دارم این درس را فراموش می کنم اما این کار به کندی صورت می گیرد. خیلی که خوشبین باشم فکر نمی کنم تا دم مرگ تمام یا قسمت اعظم آن را به فراموشی بسپارم.

اکنون که در حال آموختن درس جدیدی هستم، می توانم به خاطر چیزهای کوچک به وجد بیایم اما به خاطر آنچه از من است و چیزهای پنهانی که فقط و فقط مال من است نمی توانم به شوق بیایم، می توانم؟ آیا می توانم منظورم را به طور قابل فهم بیان کنم؟ آیا صدای مرا می شونی؟ گمان نمی کنم. بعضی آدم ها خودنما هستند. من سرآمد آنها هستم.

نمی دانم کاش می توانستم زودتر بفهمم، کاش زودتر متوجه بهانه های فانتزی تو می شدم و می فهمیدم داری محترمانه به من گفتمان می کنی که برم به دنیایی که تمام پل های برگشت را به آن خراب کردم و جز اینکه باید تو دستم را بگیری تا از این ویرانه ها رد بشوم.

 

فیلمی دیده بودم یک صحنه فیلم وقتی پسره متوجه میشه فردا روز ازدواج عشقش هست دیوانه وار وقتی با مادرش درد و دل می کند می گوید "مادر اون داره ازدواج می کنه و از دست من هیچ کاری بر نمی یاد و دارم دیوانه میشم" و حالا من نیز اگر شرایط چنین پیش برود کوه بیستون را هم سوراخ کنم فایده ای ندارد.

جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهاد کش فریاد!

البته جایی خوانده بودم آدم های بزرگ همیشه مثبت اندیش هستند و از هر شرایطی به نفع خویش استفاده می کنند، مثلا وقتی دردی چنین عظما بر آنها وارد می شود به خود می گویند "من چه کسی ام و می توانم با تحمل این درد خود را قویتر کنم برای مبارزه بیشتر برای به هدف رسیدن" نمی دانم فقط می دانم که چاره ای جز بیچاره کرده قسمت ندارم، باید زندگی را بیچاره کنم.

در آن سوی پل پیوند تویی با خنجری در مشت

در این سو مانده پا در گل من اما خنجری در پشت

تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی

چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردی

غم دور از تو پوسیدن مرا در خویشتن می سوخت

چنین زخمی که من خوردم نه از بیگانه ، از خویش است

هراسم نیست از مردن ، ولی مرگ تو در پیش است

شب رفتن تو را دیدم ، ولی انگار در کابوس

فقط تصویری از تو بود،تو را نشناختم افسوس

کسی هرگز به فکر ما نبود و نیست ای هم درد

برای مرگ این قصه کسی گریه نخواهد کرد

  • سامان تقوی سوق

نامه ای به یک دوست

سامان تقوی سوق | يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۱:۳۳ ق.ظ

نامه ای به یک دوست


خدا را داد من بستان از او شحنه ی(شحنه = قاضی) مجلس

که می با دیگران خوردست و با من سرگران دارد

باید قصه ای تازه آغاز کنم و نشان دهم که هنوز میتوانم عشق بورزم و باز هم برایت مینویسم از لحظه ضیافت من و دل که در آن جای تو خالی بود و باز هم برایت مینویسم از عطش دیدار تو ,از لمس غربت که واژه به واژه آن را بغض کردم.

صده ها, هزاره هاست که نشسته بر سکوی انتظار یخ بسته ام,سنگ شده ام بدل به تندیسی سیمانی شده ام .مدتهاست که زمان گم کرده بر قلب خالی این تندیس سیمانی چشم امید دوخته ام و تو را که نمیدانم کیستی و فقط میدانم مثل هیچکس نیستی ,انتظار میکشم.

بر هر ضریحی,بر هر شاخساری,بر هر قفلی,بر هر سبزه و گلی,بر هر باغ و گلستانی,بر هر خاطره و خاطره ای و بر تمامی لحظه های فرصت رو به پایانم آمدنت را دخیل بسته ام.

زندگی برای من بسیار با ارزش شده است وبسیار خوشحالم که عاشقم.زندگی وعشق من یکی است.درپیام ات گفته بودی که درمقابل من دیوار« نه!هرگز!هرگز!»قد علم کرده است.در جواب می گویم:«رفیق!من اکنون به ان دیوار مثل یک قالب یخ نگاه می کنم وان را به سینه ام می فشارم تا از گرمای  وجود تو در قلبم اب شود»

ای کودک طلایی من،مروارید من،سنگ قیمتی من،تاج سر من،همه چیز من، غسل تعمید من،تراژدی من،شهرت پس از مرگ من،اه! تو خود برتر من هستی،شایستگی من،امید من،بخشایش گناهان من وتقدس اینده ی من هستی.اه دختر عزیز اسمان، فرشته ی محافظ من،فرشته درگاه پاکی من،چقدرتو را دوست دارم.

آیا من گفتم که می توان انسان ها را در گروه هایی طبقه بندی کرد؟ خب اگر من هم گفته باشم بگذار آن را اصلاح کنم. این گفته در مورد همه انسان ها صدق نمی کند. تو را از خاطر برده بودم، نه تو را از خاطر نبرده بودم چرا که تو خود خاطر من هستی تو را انسان نمی شناختم، تو را با زیبای عالم یعنی خود فرشته ی تو یکی می دانستم. برای تو نمی توانم جایگاهی در این طبقه بندی پیدا کنم. تو را نمی توانم درک کنم. ممکن است لاف بزنم که از هر ده نفر، در شرایط خاص می توانم واکنش نه نفر را پیش بینی کنم یا اینکه از هر ده نفر از روی گفتارها و رفتارها تپش قلب نه نفر را تشخیص دهم. اما به دهمین نفر که می رسم ناامید می شوم. فهم واکنش و احساس او فراتر از توان من است. تو آن نفر دهم هستی.

می پرسی چرا وقتی به شوق می آیی به تو لبخند می زنم؟ این لبخند قابل چشم پوشی است... نه؟ بیشتر از سر حسادت لبخند می زنم. من بیست و دو سال  امیالم را سرکوب کرده ام. یاد گرفته ام به شوق نیایم و این درسی است که به سختی فراموش می شود. دارم این درس را فراموش می کنم اما این کار به کندی صورت می گیرد. خیلی که خوشبین باشم فکر نمی کنم تا دم مرگ تمام یا قسمت اعظم آن را به فراموشی بسپارم.

اکنون که در حال آموختن درس جدیدی هستم، می توانم به خاطر چیزهای کوچک به وجد بیایم اما به خاطر آنچه از من است و چیزهای پنهانی که فقط و فقط مال من است نمی توانم به شوق بیایم، می توانم؟ آیا می توانم منظورم را به طور قابل فهم بیان کنم؟ آیا صدای مرا می شونی؟ گمان نمی کنم. بعضی آدم ها خودنما هستند. من سرآمد آنها هستم.

نمی دانم کاش می توانستم زودتر بفهمم، کاش زودتر متوجه بهانه های فانتزی تو می شدم و می فهمیدم داری محترمانه به من گفتمان می کنی که برم به دنیایی که تمام پل های برگشت را به آن خراب کردم و جز اینکه باید تو دستم را بگیری تا از این ویرانه ها رد بشوم.

 

فیلمی دیده بودم یک صحنه فیلم وقتی پسره متوجه میشه فردا روز ازدواج عشقش هست دیوانه وار وقتی با مادرش درد و دل می کند می گوید "مادر اون داره ازدواج می کنه و از دست من هیچ کاری بر نمی یاد و دارم دیوانه میشم" و حالا من نیز اگر شرایط چنین پیش برود کوه بیستون را هم سوراخ کنم فایده ای ندارد.

جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهاد کش فریاد!

البته جایی خوانده بودم آدم های بزرگ همیشه مثبت اندیش هستند و از هر شرایطی به نفع خویش استفاده می کنند، مثلا وقتی دردی چنین عظما بر آنها وارد می شود به خود می گویند "من چه کسی ام و می توانم با تحمل این درد خود را قویتر کنم برای مبارزه بیشتر برای به هدف رسیدن" نمی دانم فقط می دانم که چاره ای جز بیچاره کرده قسمت ندارم، باید زندگی را بیچاره کنم.

در آن سوی پل پیوند تویی با خنجری در مشت

در این سو مانده پا در گل من اما خنجری در پشت

تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی

چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردی

غم دور از تو پوسیدن مرا در خویشتن می سوخت

چنین زخمی که من خوردم نه از بیگانه ، از خویش است

هراسم نیست از مردن ، ولی مرگ تو در پیش است

شب رفتن تو را دیدم ، ولی انگار در کابوس

فقط تصویری از تو بود،تو را نشناختم افسوس

کسی هرگز به فکر ما نبود و نیست ای هم درد

برای مرگ این قصه کسی گریه نخواهد کرد

  • سامان تقوی سوق

مبانی لازم برای کارهای گروهی

سامان تقوی سوق | شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۲۹ ق.ظ

برگرفته از سایت مردمان

براستی چطور یک نفر می تواند به عنوان عضوی مفید در یک کار گروهی شرکت کند؟ تنها کافیست معنای علمی و عملی  "کارگروهی" را همواره مد نظر داشته باشد.

بشر ذاتا" اجتماعی است، وی از قدیم الایام تا کنون برای گذران زندگی، مجبور به ایجاد ارتباط با دیگران بوده است، هر کسی در زندگی خود این ارتباط را به نوعی حتی دو نفره برقرار کرده است، مسئله این است که این رابطه چطور می شود در یک گروه، چه در کودکی و بازی های آن زمان تا در امور شغلی و زندگی خود در آینده کارساز باشد، متأسفانه، حقیقت این است که در بیشتر موارد کارهای گروهی تنها اسم گروه را دارند اما نتوانستند به معنای واقعی به هدف خود دست یابند. "شکست" در یک کار گروهی به این معنی نیست که برخی از آنها نتوانند به وظایف خود عمل کنند بلکه عدم وجود تعامل و همکاری همه جانبه است که منجر به شکست می شود. درست است که تک تک آنها دارای شرح وظایف مربوط به خود هستند ولی همگی باید برای رسیدن به هدف اصلی و مشترک گروه خود تلاش کنند و همواره به یاد داشته باشند تا برای کسب هدف اصلی گروه قدم بردارند و نیل به این هدف تنها با همکاری و مساعدت تمام اعضاء امکان پذیر است.

مهارت ها

منظور از مهارت، مقدار دانش و توانایی هر کس به نوبه ی خود است. هرکدام از اعضاء باید کاملا" معلومات کافی را برای انجام وظایف خود دارا باشند. کسب این دانش از طریق علمی و تحصیل، همراه با تجربیات و قرار گرفتن در عمق کار، نتایج دلخواه را به همراه خواهد داشت.

انگیزه و اشتیاق

همانطور که می دانید تنها داشتن علم به کار کافی نیست بلکه تمامی گروه باید به هدف اصلی عشق بورزند و با اشتیاق کامل همراه با مسئولیت پذیری، تمام انرژی خود را برای موفقیت گروه صرف کنند. این به آن معنی است که انرژی و اشتیاق گروه به قدری باشد که بدون بازخواست و یادآوری وظایف به آنها، خود برای رسیدن به هدف گروه تلاش کند. 

سهیم بودن

هر یک از اعضاء نه تنها در مورد شرح وظایف خود، بلکه در تمامی گام به گام هدف های پروژه باید شریک باشند و همفکری کنند. در واقع هر کدام از آنها باید تا حدی از وضعیت کارهای انجام گرفته ی نفر دیگر مطلع باشند که اگر روزی یکی از آنها نتواند برای مدتی در کار حاضر شود، دیگر نفرات بتوانند ادامه کار را موقتا" انجام دهند. چرا که بازتاب این  عدم حضور وی در محور گروه، نتایج زیان باری را برای کل گروه در بر خواهد داشت.

شرح وظایف

شرح وظایف بین افراد باید بطور صحیح و طیق توانایی ها  انجام می گیرد. بطوریکه هر فرد منحصرا" در رشته و کار خود تبحر لازم را در حد کافی دارا باشد. همچنین آنها باید به نوع تخصص و توانایی های هر یک از اعضاء نیز واقف باشند تا در صورت بروز مشکل در هر زمینه بدانند که باید به چه کسی مراجعه و از او کمک گیرند.

تنظیم ساعات کاری

اینکه هر فرد تنها به خودی خود انگیزه  و معلومات کافی را برای انجام وظایف خود داشته باشد ولی تمام ساعات خود را به تنهایی در اتاقش کار کند و یا حتی گاهی وقت اضافی زیادی نیز داشته باشد، نتیجه ی مطلوبی را نخواهد داشت، بلکه تمامی اعضاء باید با تنظیم جلسات متوالی جهت بررسی روند کار و حل مشکلات احتمالی با یکدیگر ساعاتی را به همکاری مشترک بپردازند.

روشنفکری و درک متقابل  

درک متقابل بین اعضای گروه لازمه ی رسیدن به اهداف آن گروه است. آنها باید آنقدر توانا و روشنفکر باشند که بتوانند عقاید جدید و راهکارهای لازم را در موقعیت های مناسب، ارائه دهند.

احترام متقابل

افراد یک گروه همواره باید احترام متقابل را رعایت کنند. در جلسات گروهی، اعضای یک گروه باید قادر باشند که عقاید خود را بدون پایمال کردن احترام و نظر دیگران، (حتی اگر غیر منطقی باشند) بیان کنند. باید به صحبت های یکدیگر با دقت گوش دهند و در مواقع اضطراری و ایجاد مشکل، بدون ایجاد درگیری به حل موانع بپردازند.

هوشیاری

یک دیگر از مهم ترین خصوصیت اعضای یک گروه، هوشیاری و زیرکی است. انگیزه و اشتیاق لازم برای هر کار گروهی از ابتدا در هر فرد وجود دارد و تا آخر حضور آن مستمر است، درحالی که هوشیاری و عکس العمل به موقع، زمان حل چالش های احتمالی در این راه، مفید و نمایان می شود. این قوه ی ذاتی حکم نیروی محرکی برای پرش گروه از موانع و نهایتا" کسب هدف اصلی را دارد.

  • سامان تقوی سوق

مبانی لازم برای کارهای گروهی

سامان تقوی سوق | شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۲۹ ق.ظ

برگرفته از سایت مردمان

براستی چطور یک نفر می تواند به عنوان عضوی مفید در یک کار گروهی شرکت کند؟ تنها کافیست معنای علمی و عملی  "کارگروهی" را همواره مد نظر داشته باشد.

بشر ذاتا" اجتماعی است، وی از قدیم الایام تا کنون برای گذران زندگی، مجبور به ایجاد ارتباط با دیگران بوده است، هر کسی در زندگی خود این ارتباط را به نوعی حتی دو نفره برقرار کرده است، مسئله این است که این رابطه چطور می شود در یک گروه، چه در کودکی و بازی های آن زمان تا در امور شغلی و زندگی خود در آینده کارساز باشد، متأسفانه، حقیقت این است که در بیشتر موارد کارهای گروهی تنها اسم گروه را دارند اما نتوانستند به معنای واقعی به هدف خود دست یابند. "شکست" در یک کار گروهی به این معنی نیست که برخی از آنها نتوانند به وظایف خود عمل کنند بلکه عدم وجود تعامل و همکاری همه جانبه است که منجر به شکست می شود. درست است که تک تک آنها دارای شرح وظایف مربوط به خود هستند ولی همگی باید برای رسیدن به هدف اصلی و مشترک گروه خود تلاش کنند و همواره به یاد داشته باشند تا برای کسب هدف اصلی گروه قدم بردارند و نیل به این هدف تنها با همکاری و مساعدت تمام اعضاء امکان پذیر است.

مهارت ها

منظور از مهارت، مقدار دانش و توانایی هر کس به نوبه ی خود است. هرکدام از اعضاء باید کاملا" معلومات کافی را برای انجام وظایف خود دارا باشند. کسب این دانش از طریق علمی و تحصیل، همراه با تجربیات و قرار گرفتن در عمق کار، نتایج دلخواه را به همراه خواهد داشت.

انگیزه و اشتیاق

همانطور که می دانید تنها داشتن علم به کار کافی نیست بلکه تمامی گروه باید به هدف اصلی عشق بورزند و با اشتیاق کامل همراه با مسئولیت پذیری، تمام انرژی خود را برای موفقیت گروه صرف کنند. این به آن معنی است که انرژی و اشتیاق گروه به قدری باشد که بدون بازخواست و یادآوری وظایف به آنها، خود برای رسیدن به هدف گروه تلاش کند. 

سهیم بودن

هر یک از اعضاء نه تنها در مورد شرح وظایف خود، بلکه در تمامی گام به گام هدف های پروژه باید شریک باشند و همفکری کنند. در واقع هر کدام از آنها باید تا حدی از وضعیت کارهای انجام گرفته ی نفر دیگر مطلع باشند که اگر روزی یکی از آنها نتواند برای مدتی در کار حاضر شود، دیگر نفرات بتوانند ادامه کار را موقتا" انجام دهند. چرا که بازتاب این  عدم حضور وی در محور گروه، نتایج زیان باری را برای کل گروه در بر خواهد داشت.

شرح وظایف

شرح وظایف بین افراد باید بطور صحیح و طیق توانایی ها  انجام می گیرد. بطوریکه هر فرد منحصرا" در رشته و کار خود تبحر لازم را در حد کافی دارا باشد. همچنین آنها باید به نوع تخصص و توانایی های هر یک از اعضاء نیز واقف باشند تا در صورت بروز مشکل در هر زمینه بدانند که باید به چه کسی مراجعه و از او کمک گیرند.

تنظیم ساعات کاری

اینکه هر فرد تنها به خودی خود انگیزه  و معلومات کافی را برای انجام وظایف خود داشته باشد ولی تمام ساعات خود را به تنهایی در اتاقش کار کند و یا حتی گاهی وقت اضافی زیادی نیز داشته باشد، نتیجه ی مطلوبی را نخواهد داشت، بلکه تمامی اعضاء باید با تنظیم جلسات متوالی جهت بررسی روند کار و حل مشکلات احتمالی با یکدیگر ساعاتی را به همکاری مشترک بپردازند.

روشنفکری و درک متقابل  

درک متقابل بین اعضای گروه لازمه ی رسیدن به اهداف آن گروه است. آنها باید آنقدر توانا و روشنفکر باشند که بتوانند عقاید جدید و راهکارهای لازم را در موقعیت های مناسب، ارائه دهند.

احترام متقابل

افراد یک گروه همواره باید احترام متقابل را رعایت کنند. در جلسات گروهی، اعضای یک گروه باید قادر باشند که عقاید خود را بدون پایمال کردن احترام و نظر دیگران، (حتی اگر غیر منطقی باشند) بیان کنند. باید به صحبت های یکدیگر با دقت گوش دهند و در مواقع اضطراری و ایجاد مشکل، بدون ایجاد درگیری به حل موانع بپردازند.

هوشیاری

یک دیگر از مهم ترین خصوصیت اعضای یک گروه، هوشیاری و زیرکی است. انگیزه و اشتیاق لازم برای هر کار گروهی از ابتدا در هر فرد وجود دارد و تا آخر حضور آن مستمر است، درحالی که هوشیاری و عکس العمل به موقع، زمان حل چالش های احتمالی در این راه، مفید و نمایان می شود. این قوه ی ذاتی حکم نیروی محرکی برای پرش گروه از موانع و نهایتا" کسب هدف اصلی را دارد.

  • سامان تقوی سوق

فن سخن و بیان -راهکارهای ساده برای جاری شدن کلام !!

سامان تقوی سوق | شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۲۷ ق.ظ

برگرفته از سایت مردمان www.mardoman.net

اگر به نکات زیر دقت کنید هنر فن بیان و محاوره بسیار آسان می شود و در موقعیت های اجتماعی  با اعتماد به نفس کامل می توانید ارتباط برقرار کنید.

بیشتر افراد در موقعیت های اجتماعی در ابتدا احساس آشفتگی ، خجالت و غریبی می کنند.  

در وضعیتی که شما احساس می کنید راجع به موضوع مورد بحث چیزی نمی دانید باید با حرفی سکوت  و سردی

بین خود و نفر مقابل را بشکنید و بحث را شروع کنید. در این حالت چه می کنید ؟!

اولین قانون برای شروع گفتگو :

1-     بخواهید که درباره ی موضوع  اصلی صحبت  کنید نه حاشیه :

1-1 در محیط کاری :

اگر شما با یک بازاریاب حرفه ای طرف هستید ، او هر طور شده رشته کلام را به دست می گیرد تا به هر صورت محصول خود را ارائه دهد ، به یاد داشته باشید او هیچ وقت شما را در موقعیتی قرار نمی دهد که کلمه بله یا خیر را در مورد تایید یا عدم تایید جنس مورد نظر بگویید .

 

به طور مثال شما هرگز از دهان آنها این حرف را نمی شنوید که : آیا می خواهید این بیمه را بخرید ؟!حتی اگر با خرید مخالفت کنید باز هم پافشاری او بیش ترشده و با با عباراتی مثل : شما اصلا" در مورد این بیمه چیزی می دانید ؟!! و در این وقت است که او قاطعانه پاسخ شما را خودش می دهد " نه هیچی نمی دانید " و یک سری چیزهایی بیان می کنند که شاید در نهایت هیچ ربطی به موضوع اصلی نداشته باشد ، در این حالت فروشنده  راحت می تواند به هدف اصلی خود برسد و بحث را ببندد. این بازاریاب ها سوالاتی می کنند تا شما را به اهداف و پیش بینی های ذهن خود نزدیک کرده و چون شما در موقعیت یک فروشنده نیستید ، بالاخره راضی به خرید می شوید ! بنابراین موضوع اصلی بحث را فراموش نکنید.

2-1- این حالت در موقعیت های روزمزه اجتماعی چگونه می شود ؟

فرض کنید سر میز شام هستید با دوستانتان ، شما نباید فقط بگویید  " این مرغ چقدر خوشمزه است !" بلکه با اضافه کردن کلماتی به سوال خود منتظر پاسخی می مانید !

بطور مثال " این مرغ چقدر خوش مزه است بصورت دلمه در یک شب دیگر بسیار لذید می شود ! بگویید کی و کجا آن را درست کنیم و بخوریم ؟1!

خوب ! سکوتی بین شما و آنها ایجاد می شود که در حین اینکه آنها از درون از دست شما عصبی هستند ولی تنها شما آنها را مجبور کردید که با خوشحال نشان دادن خود سعی  کنند تنها نظر شما را بپذیرند و موضوع گفتگو شروع می شود!

مثال دیگر :

شما می خواهید در مورد لباس یک خانم نظر دهید و آن را کامل تر کنید  :

شما نباید بگویید :" چه لباس قشنگی " خوب ، مطمئنا" او تنها پاسخ می دهد " متشکرم! "

بنابراین این طور می پرسید :" چه لباس قشنگی ! از کجا خریده ای ؟ " ، در این حالت پاسخ او کامل تر است و حداقل می دانید از کدام فروشگاه خرید کرده است ، پس این طور ادامه می دهید و می پرسید : " آن فروشگاه کجاست ؟" و در ادامه می گویید" همسر من ( یا کس دیگر را مثال بزنید ) از جای دیگر خرید می کند، من واقعا" لباسهای سبک اصیل و رسمی را دوست دارم تقریبا" شبیه مدلهایی که درتلویزیون است ، شما دیده اید ؟! " و به این ترتیب گفتگو ادامه می یابد ...

2-     آرام و خونسرد باشید :

یک فرد خونسرد باعث آرامش فردمقابل هم می شود ، همیشه باادب باشید و با روی خوش ، دیگران همیشه با چنین کسی دوستانه برخورد می کنند.

3-     می توانید دقیقا" از جایی که هستید شروع کنید :

به طور مثال اگر مورد اصلی بحث محیطی است که در آن هستید  این طور می گویید :

" چه دکور جالبی !" " نظر شما درباره ی  رنگ آمیزی آن چیست  ؟!"

نباید دائم به آن چیزی که خودتان علاقه دارید اشاره کنید ، نظر دیگران را بخواهید تا پاسخی هم از آنهاداشته باشید واین چنین است که ناخودآگاه  گفتگو شروع می شود.

اگر در موقعیتی قرار بگیرید که به عنوان نقد کننده خبری هستید بازهم نظر دیگران را بپرسید و آنها را در بحث سهیم کنید.

در باره ی موضوعی  که ممکن است کسی ناراحت شود بحث نکنید چرا که خیلی موضوعات عادی و عمومی هستند   که افراد می توانند بدون ایجاد دلخوری در مورد آنها گفتگو کنند.

در واقع مهم این است که به طریقی  آنها را درگیر بحث کنید و محاوره به خودی خود ادامه می یابد.

به یاد داشته باشید اگر بین افراد ،  سکوتی حاکم شود آنها چون هنر شروع کردن بحث را ندارند ، خیلی خوشحال می شوند که کسی مثل شما بتواند گفتگو را آغاز کند
  • سامان تقوی سوق

فن سخن و بیان -راهکارهای ساده برای جاری شدن کلام !!

سامان تقوی سوق | شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۲۷ ق.ظ

برگرفته از سایت مردمان www.mardoman.net

اگر به نکات زیر دقت کنید هنر فن بیان و محاوره بسیار آسان می شود و در موقعیت های اجتماعی  با اعتماد به نفس کامل می توانید ارتباط برقرار کنید.

بیشتر افراد در موقعیت های اجتماعی در ابتدا احساس آشفتگی ، خجالت و غریبی می کنند.  

در وضعیتی که شما احساس می کنید راجع به موضوع مورد بحث چیزی نمی دانید باید با حرفی سکوت  و سردی

بین خود و نفر مقابل را بشکنید و بحث را شروع کنید. در این حالت چه می کنید ؟!

اولین قانون برای شروع گفتگو :

1-     بخواهید که درباره ی موضوع  اصلی صحبت  کنید نه حاشیه :

1-1 در محیط کاری :

اگر شما با یک بازاریاب حرفه ای طرف هستید ، او هر طور شده رشته کلام را به دست می گیرد تا به هر صورت محصول خود را ارائه دهد ، به یاد داشته باشید او هیچ وقت شما را در موقعیتی قرار نمی دهد که کلمه بله یا خیر را در مورد تایید یا عدم تایید جنس مورد نظر بگویید .

 

به طور مثال شما هرگز از دهان آنها این حرف را نمی شنوید که : آیا می خواهید این بیمه را بخرید ؟!حتی اگر با خرید مخالفت کنید باز هم پافشاری او بیش ترشده و با با عباراتی مثل : شما اصلا" در مورد این بیمه چیزی می دانید ؟!! و در این وقت است که او قاطعانه پاسخ شما را خودش می دهد " نه هیچی نمی دانید " و یک سری چیزهایی بیان می کنند که شاید در نهایت هیچ ربطی به موضوع اصلی نداشته باشد ، در این حالت فروشنده  راحت می تواند به هدف اصلی خود برسد و بحث را ببندد. این بازاریاب ها سوالاتی می کنند تا شما را به اهداف و پیش بینی های ذهن خود نزدیک کرده و چون شما در موقعیت یک فروشنده نیستید ، بالاخره راضی به خرید می شوید ! بنابراین موضوع اصلی بحث را فراموش نکنید.

2-1- این حالت در موقعیت های روزمزه اجتماعی چگونه می شود ؟

فرض کنید سر میز شام هستید با دوستانتان ، شما نباید فقط بگویید  " این مرغ چقدر خوشمزه است !" بلکه با اضافه کردن کلماتی به سوال خود منتظر پاسخی می مانید !

بطور مثال " این مرغ چقدر خوش مزه است بصورت دلمه در یک شب دیگر بسیار لذید می شود ! بگویید کی و کجا آن را درست کنیم و بخوریم ؟1!

خوب ! سکوتی بین شما و آنها ایجاد می شود که در حین اینکه آنها از درون از دست شما عصبی هستند ولی تنها شما آنها را مجبور کردید که با خوشحال نشان دادن خود سعی  کنند تنها نظر شما را بپذیرند و موضوع گفتگو شروع می شود!

مثال دیگر :

شما می خواهید در مورد لباس یک خانم نظر دهید و آن را کامل تر کنید  :

شما نباید بگویید :" چه لباس قشنگی " خوب ، مطمئنا" او تنها پاسخ می دهد " متشکرم! "

بنابراین این طور می پرسید :" چه لباس قشنگی ! از کجا خریده ای ؟ " ، در این حالت پاسخ او کامل تر است و حداقل می دانید از کدام فروشگاه خرید کرده است ، پس این طور ادامه می دهید و می پرسید : " آن فروشگاه کجاست ؟" و در ادامه می گویید" همسر من ( یا کس دیگر را مثال بزنید ) از جای دیگر خرید می کند، من واقعا" لباسهای سبک اصیل و رسمی را دوست دارم تقریبا" شبیه مدلهایی که درتلویزیون است ، شما دیده اید ؟! " و به این ترتیب گفتگو ادامه می یابد ...

2-     آرام و خونسرد باشید :

یک فرد خونسرد باعث آرامش فردمقابل هم می شود ، همیشه باادب باشید و با روی خوش ، دیگران همیشه با چنین کسی دوستانه برخورد می کنند.

3-     می توانید دقیقا" از جایی که هستید شروع کنید :

به طور مثال اگر مورد اصلی بحث محیطی است که در آن هستید  این طور می گویید :

" چه دکور جالبی !" " نظر شما درباره ی  رنگ آمیزی آن چیست  ؟!"

نباید دائم به آن چیزی که خودتان علاقه دارید اشاره کنید ، نظر دیگران را بخواهید تا پاسخی هم از آنهاداشته باشید واین چنین است که ناخودآگاه  گفتگو شروع می شود.

اگر در موقعیتی قرار بگیرید که به عنوان نقد کننده خبری هستید بازهم نظر دیگران را بپرسید و آنها را در بحث سهیم کنید.

در باره ی موضوعی  که ممکن است کسی ناراحت شود بحث نکنید چرا که خیلی موضوعات عادی و عمومی هستند   که افراد می توانند بدون ایجاد دلخوری در مورد آنها گفتگو کنند.

در واقع مهم این است که به طریقی  آنها را درگیر بحث کنید و محاوره به خودی خود ادامه می یابد.

به یاد داشته باشید اگر بین افراد ،  سکوتی حاکم شود آنها چون هنر شروع کردن بحث را ندارند ، خیلی خوشحال می شوند که کسی مثل شما بتواند گفتگو را آغاز کند
  • سامان تقوی سوق

ایوب را گفتند: صبر از که آموختی؟

سامان تقوی سوق | شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۲۴ ق.ظ

ایوب را گفتند: صبر از که آموختی؟گفت از اینترنت دایل آپ ایرانی

باور کنید اگر ضرورت نبود عمرا اگر می خواستم از این اینترنت استفاده کنم بحث فیلترینگ و کنترل به کنار بابا واسه دانلود 2 مگابایت باید یک ساعت صبر کنیم در حالی که کره جنوبی و ژاپن تا سرعت 2مگ بر ثانیه را مجانی به شهروندان خود ارائه می دهد اونا هم تو سی سال رسیدن به اینجا...

  • سامان تقوی سوق

درس ماندگار معلمی که برای همه آموزده شد

سامان تقوی سوق | شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۲۴ ق.ظ

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همک

لاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ "

"من هرگز نمی دانستم

  • سامان تقوی سوق

نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش

سامان تقوی سوق | شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۱۰ ق.ظ
البته لازم است به عرض برسانم که این نامه لزوما مال چارلی به دخترش نیست، چرا که در خبری نه چندان موسق چنین گفته شده که این نامه مال یکی از روزنامه نگاران ایرانیست که طی فرآیندی با عنوان نامه چارلی چاپلین در دنیا بخش شده است.

این نامه را چارلی چاپلین چندین سال پیش وقتی دخترش ژرالدین تازه میخواست وارد عالم هنر شود برایش نوشت که در شمار زیباترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد.

دخترم ژرالدین:

اینجا شب است،یک شب نوئل.د ر قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.تصویر تو آنجا روی میز هست.تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست.اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگربر روی آن صحنه پر شکوه "شانلیزه" میرقصی.شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است.شاهزاده خانم باش و برقص.ستاره باش و بدرخش.اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، در گوشه ای بنشین،نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار.من پدر تو هستم، ژرالدین من چارلی چاپلین هستم. وقتی بچه بودی شب های دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم...

من در رویای دخترم خفته ام.رویا می دیدم ژرالدین...

رویای فردای تو، رویای امروز تو،دختری می دیدم به روی صحنه، فرشته ای میدیدم به روی آسمان،که میرقصید و میشنیدم تماشاگران را که می گفتند:دختره را میبینی ؟ این دختر همان دلقک پیره، اسمش یادته؟چارلی.آره من چارلی هستم من دلقک پیری بیش نیستم.امروز نوبت تو است. برقص،من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم، و تو در جامه حریر شاهزادگان میرقصی.این رقص ها، و بیشتر از آن ،صدای کف زدن ها ی تماشاگران،گاه تو را به آسمانها خواهد برد.برو،آنجا برو اما گاهی نیز بر روی زمین بیا،و زندگی مردمان را تماشا کن.زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را،که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی میلرزد.من یکی از اینان بودم ژرالدین ...

تو مرا نمی شناسی ژرالدین.د رآن شبهای دور بس قصه ها با تو گفتم،اما قصه خود را هرگز نگفتم.این داستانی شنیدنی است:داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند ومی رقصید و صدقه جمع میکرد.این داستان من است، من طعم گرسنگی را چشیده ام ...و از اینها بیشتر، من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور د ر دلش موج میزند، اما سکه رهگذر خود خواهی آن را می شکند،احسا س کرده ام.

ژرالدین دنیایی که تو زندگی میکنی تنها رقص و موسیقی نیست،نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تاتر بیرون میایی،آن تحسین کنندگان ثروتمند را فراموش کن،اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل میرساند بپرس.گاه به گاه،با اتوبوس، با مترو شهر را بگرد.دخترم هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد،اغلب دو پای او را نیز میشکند.و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران رقص خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن،و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان.من آنجا را خوب میشناسم، از قرن ها پیش آنجا گهواره بهاری کولیان بوده است.در آنجا  رقاصه هایی مثل خودت را خواهی یافت ...

اعتراف کن دخترم،همیشه کسی هست که بهتر از تو میرقصد.همیشه کسی هست که بهتر از تو میزند...

من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هرلحظه بخاطر بند بازانی که بر روی ریسمانی بس نازک راه میروند،نگران بوده ام ،اما این حقیقت را با تو میگویم دخترم:مردمان بر روی زمین استوار،بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوارند،سقوط میکنند...

دخترم:برهنگی، بیماری عصر ماست،و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار میزنم.اما به گمان من، تن عریان تو باید باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست داری.بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد.مال دوران پوشیدگی.نترس،این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد....

       

 

  • سامان تقوی سوق

نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش

سامان تقوی سوق | شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۱۰ ق.ظ
البته لازم است به عرض برسانم که این نامه لزوما مال چارلی به دخترش نیست، چرا که در خبری نه چندان موسق چنین گفته شده که این نامه مال یکی از روزنامه نگاران ایرانیست که طی فرآیندی با عنوان نامه چارلی چاپلین در دنیا بخش شده است.

این نامه را چارلی چاپلین چندین سال پیش وقتی دخترش ژرالدین تازه میخواست وارد عالم هنر شود برایش نوشت که در شمار زیباترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد.

دخترم ژرالدین:

اینجا شب است،یک شب نوئل.د ر قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.تصویر تو آنجا روی میز هست.تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست.اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگربر روی آن صحنه پر شکوه "شانلیزه" میرقصی.شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است.شاهزاده خانم باش و برقص.ستاره باش و بدرخش.اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، در گوشه ای بنشین،نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار.من پدر تو هستم، ژرالدین من چارلی چاپلین هستم. وقتی بچه بودی شب های دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم...

من در رویای دخترم خفته ام.رویا می دیدم ژرالدین...

رویای فردای تو، رویای امروز تو،دختری می دیدم به روی صحنه، فرشته ای میدیدم به روی آسمان،که میرقصید و میشنیدم تماشاگران را که می گفتند:دختره را میبینی ؟ این دختر همان دلقک پیره، اسمش یادته؟چارلی.آره من چارلی هستم من دلقک پیری بیش نیستم.امروز نوبت تو است. برقص،من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم، و تو در جامه حریر شاهزادگان میرقصی.این رقص ها، و بیشتر از آن ،صدای کف زدن ها ی تماشاگران،گاه تو را به آسمانها خواهد برد.برو،آنجا برو اما گاهی نیز بر روی زمین بیا،و زندگی مردمان را تماشا کن.زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را،که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی میلرزد.من یکی از اینان بودم ژرالدین ...

تو مرا نمی شناسی ژرالدین.د رآن شبهای دور بس قصه ها با تو گفتم،اما قصه خود را هرگز نگفتم.این داستانی شنیدنی است:داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند ومی رقصید و صدقه جمع میکرد.این داستان من است، من طعم گرسنگی را چشیده ام ...و از اینها بیشتر، من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور د ر دلش موج میزند، اما سکه رهگذر خود خواهی آن را می شکند،احسا س کرده ام.

ژرالدین دنیایی که تو زندگی میکنی تنها رقص و موسیقی نیست،نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تاتر بیرون میایی،آن تحسین کنندگان ثروتمند را فراموش کن،اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل میرساند بپرس.گاه به گاه،با اتوبوس، با مترو شهر را بگرد.دخترم هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد،اغلب دو پای او را نیز میشکند.و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران رقص خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن،و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان.من آنجا را خوب میشناسم، از قرن ها پیش آنجا گهواره بهاری کولیان بوده است.در آنجا  رقاصه هایی مثل خودت را خواهی یافت ...

اعتراف کن دخترم،همیشه کسی هست که بهتر از تو میرقصد.همیشه کسی هست که بهتر از تو میزند...

من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هرلحظه بخاطر بند بازانی که بر روی ریسمانی بس نازک راه میروند،نگران بوده ام ،اما این حقیقت را با تو میگویم دخترم:مردمان بر روی زمین استوار،بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوارند،سقوط میکنند...

دخترم:برهنگی، بیماری عصر ماست،و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار میزنم.اما به گمان من، تن عریان تو باید باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست داری.بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد.مال دوران پوشیدگی.نترس،این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد....

       

 

  • سامان تقوی سوق