روزی معلمی از دانش آموزان خود خواست...
ادامه را از لینک ادامه مطلب در زیر بخوانید...
- ۳ نظر
- ۲۹ تیر ۹۰ ، ۱۹:۳۵
به قلم
سامان تقوی سوق
بی هیچ فکر خاصی و در آرامش خاطر محض سوار بر تاکسی به قصد رفتن به مرکز شهر را داشتم که دیدم مأمور نیروی انتظامی شد نفر چهارم بعلاوه یک! ما و به همراه یک شهروند دیگر روی یک و فقط یک! صندلی جلو نشتند و همین طور که همه در حال سکوت منتظر استارت راننده تاکسی بودیم از دهنم پرید و گفتممأمور قانون و بی قانونی! بعد با لحنی که من فکر میکردم و میکنم توجیه آمیز بود مأمور مذکور به همراه راننده تاکسی گفتند که این امری عادی شده و چون به حالت عرف درآمده –دو مسافر در جلو تاکسی زدن- دیگر نباید گیر بدهیم! خیلی زود جواب دادم؛ "یعنی اگر جامعه ما به سمتی رود که بی حجابی عرف شود شما مشکلی با این ندارید؟" یک لحظه به سکوت گذشت، سری چرخاندم و به اطرافیانم نظر انداختم و متوجه شدم که همه با تعجب به من مینگرند و دیگر چشمتان روز بد نبیند...
آن روز گذشت و ما جان سالم به در بردیم و روز دیگر که برای کاری به یکی از ادارات مشرف شدم و فردی که از لباسش مشخص بود مروج دین و معرفت و اخلاق در کلام و فقط در کلام هست -بین خودمان باشد، طلبه بود- را همراه پدرش دیدم که چنان با غرور راه می رفت که احساس میکرد که گمان میکنم خداوند هم از دیدن او به آیینه نگریست که مطمئن شود خودش خداوند هست! در هنگام ورود به ...
به قلم
سامان تقوی سوق
بی هیچ فکر خاصی و در آرامش خاطر محض سوار بر تاکسی به قصد رفتن به مرکز شهر را داشتم که دیدم مأمور نیروی انتظامی شد نفر چهارم بعلاوه یک! ما و به همراه یک شهروند دیگر روی یک و فقط یک! صندلی جلو نشتند و همین طور که همه در حال سکوت منتظر استارت راننده تاکسی بودیم از دهنم پرید و گفتممأمور قانون و بی قانونی! بعد با لحنی که من فکر میکردم و میکنم توجیه آمیز بود مأمور مذکور به همراه راننده تاکسی گفتند که این امری عادی شده و چون به حالت عرف درآمده –دو مسافر در جلو تاکسی زدن- دیگر نباید گیر بدهیم! خیلی زود جواب دادم؛ "یعنی اگر جامعه ما به سمتی رود که بی حجابی عرف شود شما مشکلی با این ندارید؟" یک لحظه به سکوت گذشت، سری چرخاندم و به اطرافیانم نظر انداختم و متوجه شدم که همه با تعجب به من مینگرند و دیگر چشمتان روز بد نبیند...
آن روز گذشت و ما جان سالم به در بردیم و روز دیگر که برای کاری به یکی از ادارات مشرف شدم و فردی که از لباسش مشخص بود مروج دین و معرفت و اخلاق در کلام و فقط در کلام هست -بین خودمان باشد، طلبه بود- را همراه پدرش دیدم که چنان با غرور راه می رفت که احساس میکرد که گمان میکنم خداوند هم از دیدن او به آیینه نگریست که مطمئن شود خودش خداوند هست! در هنگام ورود به ...
به قلم
سامان تقوی سوق
آه اگر بدانی که چه می کند این سکوت...
مدحی آمد! آمد و گفت، در نقد فتنه ی یاران سابقش و مدح یاران جدیدش. انگار بعد از سال ها حضور فعال در بازار الماس جهان، تازه به این مطلب رسیده که کسب و کار پردرآمدتر و واقعی در جانماز آب کشیدن است و هیچ تجارتی برایش پرسودتر از این تجارت نیست، اما باز خواهیم ترسید، باز می ترسیم که جای آب جانماز را نفت بکشد، به هر حال چشمان او این روزها به کرات در حال دیدن افراد خاکستری و افراد منور به نور معنویت می باشد که هر لحظه این امکان را دارد که این خطای دید را برایش به وجود بیاورند که نفت خاکستری را بسی روشن ببیند..!
به قلم
سامان تقوی سوق
آه اگر بدانی که چه می کند این سکوت...
مدحی آمد! آمد و گفت، در نقد فتنه ی یاران سابقش و مدح یاران جدیدش. انگار بعد از سال ها حضور فعال در بازار الماس جهان، تازه به این مطلب رسیده که کسب و کار پردرآمدتر و واقعی در جانماز آب کشیدن است و هیچ تجارتی برایش پرسودتر از این تجارت نیست، اما باز خواهیم ترسید، باز می ترسیم که جای آب جانماز را نفت بکشد، به هر حال چشمان او این روزها به کرات در حال دیدن افراد خاکستری و افراد منور به نور معنویت می باشد که هر لحظه این امکان را دارد که این خطای دید را برایش به وجود بیاورند که نفت خاکستری را بسی روشن ببیند..!