شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس

دست نوشته های سامان تقوی سوق

شب نویس در ادامه نوشته های قبلی ام در (a2sts.blogfa.com) تمرین فکر کردن و نوشتن هست.امید هست که بتوانم در این زمینه به کمک مخاطبان عزیز موفق باشم.
با تشکر
سامان تقوی سوق

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

چرا "بی بی سی" بد است؟!

سامان تقوی سوق | سه شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۰، ۱۱:۱۹ ق.ظ

به قلم

سامان تقوی سوق

آنچه در ابتدای مطلب "استقلال آزادی جمهوری اسلامی" به آن اشاره کردیم، معرفی دوست و دشمنِ، کثیف و پاک بوده است. در آن مطلب گفته شد به نوعی می توان آمریکا را دشمن پاک! و انگلیس را دشمن کثیف شمرد. نشان به این که انگلیس هنوز در ایران سفارت خود را دارد ولی آمریکا از این بابت شانسی ندارد.

از جهتی دیگر با مشاهده ی این کشورها ، می توان جنس سیاست های خود را در قبال ایران از عملکرد تلوزیون های این کشورها تا حدودی یافت. در مورد آمریکا که مشخصا تلوزیون های حرفه ای اش (یا حرفه ای ترش) نسخه ی فارسی ندارد و فقط تلوزیون ""صدای آمریکا"" را به صورت فارسی ارائه می دهد ناچارا می بایست ""صدای آمریکا"" را نماینده ی تلوزیون های آمریکا و ""بی بی سی"" را نماینده ی انگلیس بدانیم.

قبل از آن مثالی را که در جایی به آن برخورد نموده ام و با این موضوع نیز تناسب  دارد را می آورم و در ادامه سعی بر دقیقتر شدن و نتیجه گیری جامع از برداشت ها می کنیم.

شما برای مقابله با دشمن خود را به لوازم کامل جنگی مثل زره، شمشیر، کلاه خود و ... تجهیز می کنید. در میدان حاضر می شوید، دشمن نیز همانند شما با تجهیز کامل وارد میدان میشود، دشمن شمشیر میزند، شما با زره دفاع می کنید، شما شمشیر میزنید، دشمن دفاع می کند، بعد از مدتی هر دو خسته می شوید، حوصله ی مخاطب را هم با این یکنواختی سر خواهید برد و از دو طرف زده می شود، چرا که حتی بد از مدتی از آن هیجان اولیه هم خالی می شود.

 اما:

شما برای مقابله با دشمن خود را به لوازم جنگی مثل زره، شمشیر، کلاه خود و... تجهیز می کنید، در میدان حاضر می شوید، اما اینبار دشمن خیلی ساده و بدون هیچ وسیله جنگی با کت و شلوار! از شما خیلی متمدنانه و شاید هم متمدن نمایانه میخواهد که لوازم را کنار بگذارید و بیایید با هم حرف بزنیم! شما دو راه دارید؛ یا می روید با شمشیر تان او را از وسط دو نیمه می کنید یا به هر ترتیبی او را که در ظاهر بی سلاح آمده از بین می برید یا اینکه لوازم جنگی را به دور انداخته و مثل طرف مقابل برای حرف زدن آماده می شوید. چناچه بخواهید گزینه ی اول را پیش بگیرید، بسیار راحت افکار عمومی را به ضرر خود هدایت کردید، حتی مشخص نیست که با این حمله خود بتوانید این دشمن را بکشید! به هر حال دشمن زیرک یا باید به تمام نکات توجه کند و یا می بایست آنقدر شما را بشناسد که تصمیمی را که می گیرید به صورت قطعی پیش بینی کند و در این شرایط حتما اگر ذره ای به تصمیم شما شک کند برای دفاع از خویش هم چاره ای می اندیشد. به این ترتیب و با این تفاسیر قطعا این گزینه که به دشمن با لوازم جنگی حمله کنیم، رد شده هست. چناچه به گزینه ی دوم روی بیاورید که اگر از هوشتان نهایت استفاده را کنید امکان پیروزی در رسیدن به نتیجه مطلوب برای شما بیشتر از گزینه ی اول می باشد.

با توجه به توضیحاتی که در این مثال آورده شد مشخصا نگارنده در تقسیم بندی خود به چنین اعتقاد و باوری می رسد که در در مثال بالا "صدا و سیمای جمهوری اسلامی"، خودِ شما هستید که برای مبارزه با دشمن حتی قبل از اینکه دشمن را ببیند خود را تجهیز می کند. "تلوزیون آمریکا" دشمن اولی هست که مثل شما با لوازم جنگی به پیکارتان آمده و طبیعتا ""بی بی سی"" هم آن دشمنی هست که با کت و شلوار به مصاف شما آمده است.

"صدا و سیما جمهوری اسلامی" و "صدای آمریکا" تا حدودی بسیار زیادی کاملا شبیه به هم برخورد می کنند، به این نحو که اغلب در صدا و سیما شاهدیم که طوری جلوه گر غرب می شود که انگار همیشه آنان در حال رفتن رو به سقوط و بدبختی هستند و ما همیشه در حل پیشرفت روز افزون و ترقی های پی در پی هستیم! در حالی که در نقطه ی مقابل "صدای آمریکا" نیز هر مسئله ای را به نحوی پر و بال می دهد که در ایران همواره با سوء مدیریت به سمت زوال و فلاکت می رود! و این می شود که این مبارزه به همان سمت یکنواختی و زننده گی می رود و مخاطب را از خود می رانند.

اما در نقطه ی دیگر "بی بی سی"، همانی که خیلی به ظاهر و شاید هم در واقع! ساده  در مقابل شما آمده و شما را به بحث و گفتگو دعوت می کند و به همان خاطری که در قبل گفتیم شما ناچارید که به این دعوت ایشان پاسخ دهید. شما به بحث می نشینید و در این میان لا به لای حرف زدن خاری در بدن شما فرو می کند از شما خداحافظی می کنید و تا فردا که بازم شما را به همین نحو در لابهلای حرف زدن خاری در بدن شما فرو می کند و این عمل به همین نحو تکرار می شود که بعد از مدتی جای خارها به یکباره نمود پیدا می کند، بدین سبب هم ذهن مخاطب را به سمت خود می کشاند.

تلوزیون "بی بی سی" بیشتر با حفظ ظاهر در واقع به سوق دادن مخاطب به سمت آنچه می خواهد می پردازد، مثلا می بینیم وقتی که "بی بی سی" تو تحلیلگر مخالف و موافق خود می آورد طوری که اختلاف زیادی بین این دو تحلیلگر از نظر سطح سواد و سخنوری نیست ولی به قدر نامحسوسی تحلیلگر همسو با خود در بحث قویتر و بهتر حرف میزند و اینجا همان جاییست که خار را در تن طرف خود می زند و بهمین ترتیب مخاطب را هم بسمت دلخواه هدایت می کند. حتی این موضوع گاها در برنامه ی نوبت شما نیز به چشم می خورد. از این روست که کمتر پیش می آید "بی بی سی" از افراد تندرو در مباحث خود استفاده کند، شاید تعداد دفعاتی که "بی بی سی" از اکبر گنجی، نوری زاد و مانند اینان استفاده که به تعداد انگشتان یک دست هم نرسد و حتی در برنامه ی "به عبارت دیگر" وقتی از نوری زاد دعوت کردند و برنامه ای را با ایشان پر کردند، حتی به نحو بسیار خاصی ایشان را به چالش کشیدند و صراحتا حرفهای ایشان را بی اساس خواندند! که با این کار هم در ذهن مخاطب بی طرفی خود را جلوه نمود و هم اینکه شاید به نوعی بین خود و برخی از منتقدان (یا بدخواهانِ) جمهوری اسلامی مرزبندی انجام داده که تحلیل های خود را به علت همسویی با هر فرد دیگر یکی ندانند.

البته آوردن مخالف خود در تلوزیون در "صدای آمریکا" و تلوزیون ایران نیز وجود دارد، اما تفاوت اساسی در اینجاست که آن اختلافی را که در "بی بی سی" با ظرافت بسیار و به قدر نامحسوس یا نه چندان محسوس بین موافق و مخالف خود می بوده در این تلوزیون ها چنان زیاد می باشد که هرگز نمی تواند آن هیجان و زیبایی را در خود جلوه دهد، مثلا در صدا و سیما طرف منتقد حکومت را یک فرد که معلوم نیست از کجا عصبی شده و حالا چند انتقاد بسیار سطحی می کند و مثلا با این کار سعی بر این می شود که انتقادها را سطحی جلوه دهند. تفاوت دیگر که در بالا تلویحا به آن اشاره شد استفاده از افراد تندرو در این تلوزیون ها می باشد، شما هفته ای چند بار شاهد حضور افرادی چون آقایان نوری زاد و محسن سازگارا می باشید که صراحتا جبهه ضد جمهوری اسلامی گرفته اند.

تمام مطالب فوق اشاره به این دارد تا زمانیکه در فیلم های تلوزیونی صدا و سیما، نام هایی چون علی، محمد، حسن، فاطمه، زهرا، رضا و کلا اسماء ائمه، هرگز در نقش های منفی مورد استفاده قرار نمی گیرند. و نام هایی چون سیا(=سیاوش)، سامان، خسرو، و مانند اینها بیشتر در معرض قرار گرفتن برای نقش منفی هستند، نمی توان به این امید داشت که به راحتی مخاطب جذب جهت گیریها و سمت و سوی مورد نظر صدا و سیما ولو کامل به حقیقت بپردازد، بشود.

  • سامان تقوی سوق

پیرامون مستند و چیستی آن...

سامان تقوی سوق | يكشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۰، ۱۰:۰۵ ب.ظ

به قلم 

سامان تقوی سوق

مستند ریشه ی لغوی در سند دارد و در لغت نامه ی دهخدا معانی چون، پناه برنده و التجاجوینده، پشت به چیزی دهنده، را دارا می باشد.  چنین مفهومی در اصطلاح امروزی و آنچه به عنوان مستند از آن یاد می شود، نیز برداشت می شود. در واقع وقتی از چیزی بعنوان مستند یاد می شود یعنی می توان به تکیه بر آن نظری و یا رای صادر کرد. بر همین تفسیر مستند می بایست دارای خصایصی باشد که بتواند در مفهوم  خود قرار گیرد. وقتی از موضوع و یا مورد خاص با عنوان سند یاد میشود طبیعتا می بایست به نحوی باشد که در صورتیکه بخواهیم با تکیه بر آن سند امری را به اثبات برسانیم، به اندازه ای باشد که اگر خلاف آن امر واقعیت می بوده، آن سند قابلیت ایجاد شدن نداشته باشد. به این معنی که مثلا شما میخواهید با توجه به اینکه اتفاق X رخ داده نتیجه بگیرید پس در نتیجه Y هم می بایست به دنبال آن رخ داده باشد، در صورتی می توانیم این را به اثبات برسانیم دلیل اتفاق افتادن Y را تابع اتفاق افتادن X بدانیم که هرگز مسیری پیدا نشود که با اتفاق افتادن X، اتفاق Y  محقق نشود. با این شرایط آنچه برداشت میشود این است که از آنجایی که یک مسئله یا درست است و یا نادرست، نمی بایست در اثبات هر دو مورد (درستی و غلطی مسئله) سندی ارائه شود، که اگر به ظاهر چنین شد، حتما یکی از ادله ها که به اسم سند ارائه شد برای سندیت داشتن دارای نقصان می باشد و نمی توان سندش نامید.

با این تفاسیر آنچه مشخص می شود این است که پرواضح می باشد که کسانی می تواند در ارائه سند و یا تأئید سندیت موضوعی موفق تر باشند که در هر مورد نگاهی جامع تر داشته باشند و بتوانند با احاطه ای که بر یک موضوع خاص پیدا می کنند تمام مؤلفه های مؤثر و متبوع را شناسایی کرده و به بررسی این مؤلفه ها بپردازد. این سخن به زبانی دیگر تفاوت بین افراد سطحی نگر و عمیق را بیان می کند، مثلا یک فرد سطحی نگر میگوید چون امروز هوا ابریست پس می بایست باران ببارد اما یک فرد متخصص و عمیق با مطالعه و یا به هر نحو دیگر به این نتیجه می رسد که ضمن وجود هوای ابری لزومی برای باریدن باران نمی باشد و شرایط دیگری چون دما و تراکم ابرها و ... باید برای بارندگی محیا باشند تا باران ببارد.

متأسفانه آنچه امروزه شاهد آن هستیم این است که امروزه به خصوص در حوزه ی فیلم سازی بسیار فیلم به اسم مستند بیرون می آید که اگر کمی به واکاوی آن اثر بپردازیم متوجه می شویم که بسیاری از شرایط در آن اثر در نظر نگرفته شده و عملا این آثار بیشتر نقل قول سازنده آن می باشد. در یک اثر مثل فیلم که به اسم مستند ارائه می شود چند نکته می بایست دقت شود. در حالت کلی برای تأئید سندیت یک فیلم تقریبا باید یک روندی این چنینی پیش گرفت که از آنجایی که اغلب هر مستند می خواهد حرفی خاص را نتیجه بگیرد، سازنده می خواهد به چه چیزی و نتیجه برسد.آیا مستند ساز برای حرفی که می خواهد بزند، هر گونه منفعتی را با اثبات این موضوع بدست می آورد؟ (البته این مورد نمی تواند سندیت یک موضوع را زیر سؤال ببرد اما برای بررسی عوامل روانشناختی مؤثر و مهم می باشد)آیا حتی اگر آن نتیجه ای که مقصود سازنده اثر می باشد، واقعیت نداشته باشد، امکان ساخت این اثر به همین شکل وجود دارد؟ آیا تمام امکان ها و گزاره های موثر در این مستند لحاظ شده است؟ که همانطور که اشاره شد این مسئله با شناخت تمام مؤلفه های مؤثر ممکن می باشد.

و با طی کردن چنین روندی و کنار هم قرار دادن مشخصات بدست آمده سعی بر یک جمع بندی و نتیجه گیری در مورد سندیت اثر می شود.

  • سامان تقوی سوق

نامه ای به یک دوست(2)

سامان تقوی سوق | پنجشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۰، ۰۳:۰۷ ق.ظ
یاد داری "نامه ای به یک دوست" اول را کی نوشتم؟ بلی درست همان زمانی که تو به بدترین شکل در حالی که در آن سوی پل پیوند که تو با خنجری در مشت و در این سو اما من با خنجری در پشت رفتنت را ناظر می بودم و تو بی آنکه نگاهی به پشت سرت بیاندازی مرا رها کردی و من اما آن بار به هر زحمتی بود خودم را به شفا خانه ای رساندم و دوباره برای با تو بودن به فزونی توان پرداختم و پس از زمانی  که آن خنجرت را دستت گرفتم و اینبار منتظر بودم که جای خنجر گل بگیری. تو گل نگرفتی بدست اوایل هر روز که میگذشت و تصویر اینکه بعد از آن خنجر که به پشتم زدی لاجرم دیه ی آن خنجر می بایست این می بود که با من می ماندی و تا مداوای جای خنجر تو با من باشی و بعد از آن من به جبران خیزم، آن روزها تصویر اینکه همیشه با من می مانی تصلی تمام وجودم شده بود تو خوب با من بودی اما دیری نپایید که دستان پشت پرده ی دیگری دوباره سعی کردند به هر بهانه ای خنجر دستت بدهند و من اما هر بار با هشداری که شیرینم خنجر مال دست من و تو نیست و آنچه می بایست باشد شاخه ای گل است که گویند مرحمی بر جان خسته ی ما میشود و این بازی ادامه داشت  و داشت تا آن روز که وقتی خواستم خنجر را از دستت بگیرم و اینبار لبه ی برنده خنجر را گرفتم که دستم را برید و من دیگر نتوانستم از دستت خنجر را بگیرم تا به امروز.

امروز صبح که داشتم یادداشتت را میخواندم تو باز خنجر را زدی و رفتی. پل پیوند را طی کردیو اینبار هر چند سعی کردی خنجر را به قلبم بزنی ولی چون به قول خودم خنجر مال دست ظریف تو نبود و مهربانی چون تو بلد نیست به راحتی خنجر بزند، خنجر به پهلوم خرد و اینبار از این می نالم که چرا من هیچ نتوانستم طوری که تو میخواهی حرف دلم را بزنم و هر بار به طریقی آنقدر بد سعی بر این کار میکردم و اما آنچه در من هویدا میکرد درد ناشی از سایدن سمباده هایی بود که بر زخم پشتم سایده شد و همین مزید بر آن شد که من خسته باز بد برایت ترانه بخوانم.

اما اینبار چون از جهاتی شرایط باز همانند بار قبلیست بعضی از جملات نسخه ی اول را دوباره می آورم. که باز بدانی من دوباره خودم را به شفا خانه می رسانم و اما تو اینبار  کمی آرامتر برو که اینبار زودتر برسم به تو...

جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهاد کش فریاد!

باید قصه ای تازه آغاز کنم و نشان دهم که هنوز میتوانم عشق بورزم و باز هم برایت مینویسم از لحظه ضیافت من و دل که در آن جای تو خالی بود و باز هم برایت مینویسم از عطش دیدار تو ,از لمس غربت که واژه به واژه آن را بغض کردم.

صده ها, هزاره هاست که نشسته بر سکوی انتظار یخ بسته ام,سنگ شده ام بدل به تندیسی سیمانی شده ام .مدتهاست که زمان گم کرده بر قلب خالی این تندیس سیمانی چشم امید دوخته ام و تو را که نمیدانم کیستی و فقط میدانم مثل هیچکس نیستی ,انتظار میکشم.

بر هر ضریحی,بر هر شاخساری,بر هر قفلی,بر هر سبزه و گلی,بر هر باغ و گلستانی,بر هر خاطره و خاطره ای و بر تمامی لحظه های فرصت رو به پایانم آمدنت را دخیل بسته ام.

ای کودک طلایی من،مروارید من،سنگ قیمتی من،تاج سر من،همه چیز من، غسل تعمید من،تراژدی من،شهرت پس از مرگ من،اه! تو خود برتر من هستی،شایستگی من،امید من،بخشایش گناهان من وتقدس اینده ی من هستی.اه دختر عزیز اسمان، فرشته ی محافظ من،کروبی (=فرشته درگاه پاکی)  من،چقدرتو را دوست دارم.

می پرسی چرا وقتی به شوق می آیی به تو لبخند می زنم؟ این لبخند قابل چشم پوشی است... نه؟ بیشتر از سر حسادت لبخند می زنم. من بیست و سه سال  امیالم را سرکوب کرده ام. یاد گرفته ام به شوق نیایم و این درسی است که به سختی فراموش می شود. دارم این درس را فراموش می کنم اما این کار به کندی صورت می گیرد. خیلی که خوشبین باشم فکر نمی کنم تا دم مرگ تمام یا قسمت اعظم آن را به فراموشی بسپارم.

اکنون که در حال آموختن درس جدیدی هستم، می توانم به خاطر چیزهای کوچک به وجد بیایم اما به خاطر آنچه از من است و چیزهای پنهانی که فقط و فقط مال من است نمی توانم به شوق بیایم، می توانم؟ آیا می توانم منظورم را به طور قابل فهم بیان کنم؟ آیا صدای مرا می شونی؟ گمان نمی کنم. بعضی آدم ها خودنما هستند. من سرآمد آنها هستم.

البته جایی خوانده بودم آدم های بزرگ همیشه مثبت اندیش هستند و از هر شرایطی به نفع خویش استفاده می کنند، مثلا وقتی دردی چنین خطیر بر آنها وارد می شود به خود می گویند "من چه کسی ام، من می توانم با تحمل این درد خود را قویتر کنم برای مبارزه بیشتر برای به هدف رسیدن" نمی دانم فقط می دانم که چاره ای جز بیچاره کرده قسمت ندارم، باید زندگی را بیچاره کنم.

  خوب به رنگ نوشته ها کن...!

روزی باز تورا خواهم دید. وآن روز ره به سفرعشق خواهیم سپرد، همانگونه که تو آن روز میخاهی

همانگونه که من امروز میخواهم. به کویر, که میعادگاه حقیقی عشق است .وآنجا, غروب را خواهیم نگریست

 "سلامی عاشقانه" 

امروز نمایشی خونین از جدایی عاشق از معشوق.   لحظه دل بریدن ورفتن

لحظه قربانی خورشید درمذبح عشق  آن لحظه قدم خواهیم زد,  درپهنه غروب پرازبغض خورشید!

و یقین آن لحظه میدانیم

آن روز، روز من و تو  می باشد

روز شکستن پرهیز...

شاید آن روز اگر آن روز، چه زیباست آن روز و دلتنگی های امروز به یاد آن روز شیرین می ماند.

  • سامان تقوی سوق

تقدیم به...

سامان تقوی سوق | جمعه, ۸ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۰۶ ق.ظ

من نمی دانم چه بنویسم، اما خوب می دانم نوایم و همچنین رهایم چیست، میدانم که باید بنویسم، میدانم که هیچ جزء قلم زدن در مدح او آرامم نخواهد کرد، شاید که باز باید بنویسم و بنویسم و بنویسم. به قول حامد!، منی که تا به حال قلم جزء به نقد نزدم و مداحی را به اهل خود سپردم و سکان خطیر نقادی در دست گرفتم و اما اینجا به ناچار ناخدای این کشتی میبایست قلم به لطافت و آرامش بسراید و اینبار باز می گویم:

وای که چه زیبا مرحمی بر من می گذارد نگاهت اما حیف... حیف که:

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی      چون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنی

آنچه می تواند پرواضح باشد این است که در فضای عشق های اساطیری اصلی ترین دلیل اینکه نه فرهاد و نه مجنون و نه ... به معشوق نرسیده اند و در تاریخ داستانشان به عنوان عشق نافرجام ثبت شده، این است که ناخاسته عاشقان آن کرده اند که نباید... و اما این ظلمیست که آنان سزاوارش نبودند و اما چناچه می شد شیرین نیز عشق را تجربه میکرد و حقیقتش را می یافت، شاید این ناسزا نمیشد..

ای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلان       عشق حقیقیست اگر حمل مجاز می‌کنی

و اما در این میان نباید کوته فکری از تنگ نظران چشم پوشید، تنگ نظرانی که هیچ جزء جلو بینی خود را نمیبینند و البته همین برایشان بس که کوردلند، آنان که جزء هیچ، هیچ نمی دانند از این واژه و اصالتش...

ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو      در نظر سبکتکین عیب ایاز می‌کنی

آنچه نه دین میشناسد و نه ایمان، آنچه در این میان هم دین است و هم ایمان، آنچه عرفان را در اوج کفر در خود جای داده و آنجا که؛

پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم      قبله اهل دل منم سهو نماز می‌کنی

آن هنگام، که امیدم آمیخته می شد با لبخندهای شیرینت، ناز و عشوه های مست کننده ات، این هنگام، که امیدم به تنهایی چنان جولان می دهم که می خواهم دولتت را بگشایم. هر چند که یاد آن روزها هنوز قوت قلبم هست که می خواندم؛

دی به امید گفتمش داعی دولت توام 

  گفت دعا به خود بکن گر به نیاز می‌کنی

به او گفته بودم،

گفتم اگر لبت گزم می‌خورم و شکر مزم

در حالیکه؛

گفتی خوری اگر پزم قصه دراز می‌کنی

و اما امروز چنان شد کار ما که هیچ صدایم را نمی شنوی و هر چه تلاش میکنم که در اوج ویرانی خودم، خودمان را آباد کنم اما دریغ از کمک تو، که خوب می دانی تنها به لبخندی برایت جهانی زیر و رو خواهد شد و اما تو گرچه این را می دانی باز در را نیمه باز میکنی و ...

سعدی خویش خوانیم پس به جفا برانیم   سفره اگر نمی‌نهی در به چه باز می‌کنی

تو در آخر گفتی که نباید عجله کنم و صبر کنم و در حالیکه

صبرم از دست خیالم آسوده نیست...

  • سامان تقوی سوق

پوزش + دعوت به همکاری (ثبت موقت)

سامان تقوی سوق | چهارشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۰، ۱۰:۵۲ ب.ظ

با عرض پوزش این وب تا چند مدت آینده به علت مشغله آپدیت نخواهد شد، در ضمن از تمام کسانی که مایلند و توانایی در مورد موضاعات این وب نویس را دارا میباشند دعوت به همکاری می شود.

با تشکر مدیریت شب نویس.

  • سامان تقوی سوق

فقط مانده وطن از چین بیاریم!!

سامان تقوی سوق | سه شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۰، ۱۰:۳۱ ق.ظ

ایران وچین


نه تنها پیرهن از چین بیاریم                که اقلامی خفن از چین بیاریم

برای رفع مشکل از جوانان                 در این فکریم که زن از چین بیاریم!

کفن پوشان راه محو فقریم                 ولی باید کفن از چین بیاریم

دکانها مملو از پوشاک چینی است     از این پس رختکنم از چین بیاریم

اگر آن چیز نیکو را لولو بُرد                    نکن شیون لَبَن از چین بیاریم

چراغ مه شکن وقتی نداریم                چراغ مه شکن از چین بیاریم!

هزار و صد تومن لازم اگر شد              هزار و صد تومن از چین بیاریم!

ولی، شاید، اگر، داریم،                      اما یقینا، واقعا از چین بیاریم

گلاب قمصر کاشان گران است            بیا مُشک خُتن از چین بیاریم

به هر صورت به سود ماست کلا         اگر حتی لجن از چین بیاریم

به جای رستم دستان و سهراب         اساطیر کهن از چین بیاریم

برای شاعران الفاظ کمیاب                 جُعَل، حِربا، زغن از چین بیاریم

پر طاووس در دنیا گران است              دماغ کرگدن از چین بیاریم

اگر با زلزله تهران فرو ریخت                دوباره یک پکن از چین بیاریم

دموکراسی فراوان اولا هست            نباشد ثانیا از چین بیاریم

و آزادی که اصلا مشکلی نیست        ترن پشت ترن از چین بیاریم

دهنها خسته شد از نطقهامان            یدک باید، دهن از چین بیاریم

ترقه، فشفشه، باروت، موشک         خطرناکه حسن! از چین بیاریم

خلاصه جنس کشور گشته چینی       فقط مانده وطن از چین بیاریم

بیا تا دست یکدیگر بگیریم                   و سر تا پا بدن از چین بیاریم

به هر صورت سیاست اینچنین است       به ما هر چی بگن از چین بیاریم 

شعراز:مهدی استاداحمد

  • سامان تقوی سوق